داستان ضرب المثل آستین نو ، بخور پلو
روزی ملا نصرالدین به یک مهمانی رفت و لباس کهنه ای به تن داشت .
صاحبخانه با داد و فریاد او را از خانه بیرون کرد .
او به منزل رفت و از همسایه خود ، لباسی گرانبها به امانت گرفت
و آنرا به تن کرد و دوباره به همان میهمانی رفت .
این بار صاحبخانه با روی خوش جلو آمد و به او خوش آمد گفت
و او را در محلی خوب نشاند و برایش سفره ای از غذاهای رنگین پهن کرد .
ملا از این رفتار خنده اش گرفت
و پیش خود فکرد کرد که این همه احترام بابت لباس نوی اوست .
آستین لباسش را کشید و گفت : آستین نو بخور پلو ، آستین نو بخور پلو .
صاحبخانه که از این رفتار تعجب کرده بود از ملا پرسید که چکار می کنی .
ملا گفت : من همانی هستم که با لباسی کهنه به میهمانی تو آمدم و تو مرا راه ندادی
و حال که لباسی نو به تن کرده ام اینقدر احترام می گذاری .
پس این احترام بابت لباس من است نه بخاطر من .
پس آستین نو بخور پلو ، آستین نو بخور پلو ..
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
داستان ضرب المثل کفگیر به ته دیگ خورده
داستان ضرب المثل تنبل خانه شاه عباسی
داستان ضرب المثل زیر آب زدن
داستان ضرب المثل ماست هایشان را کیسه کردند
داستان ضرب المثل یک خشت هم بگذار در دیگ
داستان ضرب المثل از هر دست بدهی از همان دست پس می گیری
داستان ضرب المثل فواره چون بلند شود سرنگون شود
داستان ضرب المثل قسم روباه را باور کنیم یا دم خروس را
داستان ضرب المثل آستین نو ، بخور پلو
داستان ضرب المثل از این ستون به آن ستون فرج است
داستان ضرب المثل کله اش بوی قورمه سبزی می دهد
داستان ضرب المثل ماست مالی کردن
داستان ضرب المثل بلبل به شاخ گل نشست
داستان ضرب المثل میمون پیر دستش را داخل نارگیل نمی کند
[همه عناوین(63)][عناوین آرشیوشده]